سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فانوس دریایی خدا

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
فانوس دریایی ساختن بلدیت می خواهد . باید بلد باشی کجا فانوس دریایی را بکاری که آن کشتی بخت برگشته ی گم شده وسط امواج طوفانی دریا بتواند نورش را ببیند . متصدی فانوس دریایی هم باید اهلیتش را داشته باشد که بنشیند پشت فرمان . آدم بی خیال را که نمی گذارند مسئول فانوس دریایی باشد . ولی هر چقدر هم که مسئولش حساس و اینکاره و نامبر وان باشد باز هم فانوس دریایی جایش ثابت است ، فقط به تو ساحل را نشان می دهد ، به تو می گوید : اینهاش ! سکان را بچرخان و بیا اینطرفی .



اگر باد و طوفان بزند و دکل را پایین بیاورد و گرفتار گرداب بشوی ، هر چه هم فانوس دریایی و متصدی اش خودشان را بالا و پایین بیندازند فایده ندارد . فانوس دریایی یعنی تو ببین و تو بیا .
حالا تو فرض کن که فانوس دریایی را بگذاری روی کشتی امداد و نجات . وسط طوفان و گرداب و مرگ و زندگی ، بیفتی روی صفحه ی رادارش ... نور فانوس دریایی که حالا متحرک شده بیفتد روی قایق شکسته ی تو ... و ببینی مسیرش عوض کرده تا بیاید به داد تو برسد . آمده تا تو را از مسیر خلاف جهت به سمت بندر و لنگرگاه بچرخاند .آخ که آن ته قلب ناخدای طوفان زده چه شور و شوقی و آرامشی ایجاد می شود . نه اینکه روی صفحه ی رادار کشتی امداد و نجات رفته ای ، نه اینکه زیر نورش داری دیده می شوی ... از اینکه آمده به سمت تو .



مصباح الهدی و سفینة النجاة ... سنت جدش هم همین بود : طبیب دوار بطبّه ... اصلاً او می آید به سمت ما ، روشنی نور کشتی نجات خدا ، اگر هنوز آن قدر گیج نیستی که می توانی به سمتش سکان را بچرخانی ، که فبها المراد ؛ او از آن سو ، تو از این سو .زودتر به هم می رسید. اگر هم سکان ات را خرد شده و دکلش را تا شده دید ، او به سمتت می آید . با آخرین سرعت هم می آید . جمله اش می شود : " آن مرد در باران... نه ، در طوفان آمد ".وقتی حسین علیه السّلام کشتیبان باشد ، دعای اهدنا الصّراط المستقیم مستجاب است ، می ماند اینکه سوار کشتی اش شوی و تا وقتی نگفته پیاده نشوی . لابد خوانده ای و یا شنیده ای که جناب نوح - علی نبیّنا و آله و علیه السّلام - را پسری بود که ...

شعله شد بال و پرم ، می سوزم / سینه ی محتضرم ، می سوزم / کاش فطرس نفسی پیش شما ، برساند خبرم ، می سوزم / آتشت در دلم آبم کرده ، گرچه با چشم ترم می سوزم / می رسد ناله ات از دور هنوز ، "جرعه آبی !... جگرم! ... می سوزم" / آب گفتم جگر من هم سوخت ! از غمت شعله ورم ، می سوزم / خواهرت چنگ به رویش می زد : "از همه تشنه ترم! می سوزم" / مادری خاک به سر ریخت و گفت : " مثل حلق پسرم می سوزم " / خیمه ها شعله ور و می آید ، دادی از بین حرم : " می سوزم..." / دختری می دود و می گوید : " عمه جان ! موی سرم ... می سوزم "

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائهم

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90/10/4ساعــت 11:16 صبح تــوسط آخرین سرباز | نظر