سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
استاد حسین انصاریان در شراب فروشی...!!!

ای کاش مردمو مردونه یکی از اینا بازم بود.ای کاش بجای اینکه همه بدنبال دنیا باشن(علی الخصوص خودم)یکی اینجوری بود....ای کاش منم میتونستم اینطور باشم..ای خدا تا به کی در ظلالت باشم.تا به کی برده شهوات مادیات و دنیا باشم.در این قفسو کی باز میکنی؟؟؟خودت دستمو بگیر.عزیزان خوندن صلوات یادشون نره!!!!

یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! دیدم سر تمام میزها مشروب است، یک عده‌ای مشغول نوشیدن و یک عده‌ای مست هستند و یک عد‌ّه تازه نشسته‌اند.

من که وارد شدم صاحب کافه

گفت: آقا اشتباه آمده‌اید!

گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟

گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم.

گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: یک کلام!


آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفتم: من فقط یک کلمه می‌خواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم: یهودی هستی:
گفت : نه! مسیحی هستی؟
گفت: نه! مسلمانم!
گفتم: سنی هستی؟
گفت: نه شیعه هستم!
گفتم : پس می‌توانم آن یک کلمه را به تو بگویم!
گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا می‌کنم که نورم را با آتشم بسوزانم، من خدا دیگر از او حیا می‌کنم.

گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟
گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!.
گفتم: دیروز چقدر آوردی؟ آن زمان،
گفت: هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و
گفتم: این پول مشروب ها، به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند.

 همه را بیرون کرد.

با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم!؛ یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت: دویست پرس چلوکبابش را من می‌خرم!

بعد هم دیگر چلوکبابی شد 

+ نوشته شـــده در دوشنبه 90/7/4ساعــت 1:24 عصر تــوسط آخرین سرباز | نظر